مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مارال جونم

هشتم

سلام امروز با مارال جونی و آقای همسر رفتیم بیرون . ( هرچند امیدوارم ماجرای فیس بوک حل شده باشه ) بابا رعایتی ، اجازه ای ، خبری... ( یهو آدم از فامیل میشنوه جا میخوره ) گذشته رو بیخیال اما یجورایی دلم نیومد عکساشو نزارم مخصوصا که با عینک آقای همسر خیلی خوشگل شده بود ( تصمیم گرفتم یکی واسش بخرم ) ترسیدم چشاش اذیت بشه فقط واسه چندتا عکس کوتاه عینک گذاشتم : http://www.8pic.ir/images/96637288817030937064.jpg http://www.8pic.ir/images/08998378096435010497.jpg پ ن : چه دغدغه ای برایمان میساختند آنها... یا آن ها... بیخیال ، مهم اینست که "ما" را نمیتوان جدا نوشت   ...
28 بهمن 1392

هفتم

سلام میخواستم دیگه عکسهای مارال جونی رو نزارم آخه یکی زنگ زد بهم گفت عکسشو تو فیس بوک دیدم و چه نازه و ... ازین حرفا . راستش خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم  اما بقیه ی دوستام و بعضی اقوام راه دور خودم چه گناهی کردن . بهرحال امیدوارم دیگه ازین خبرا نشه . چون اینجا مینویسم نه برای همه ، برای همین چندتا دوست و فامیلی که هستیم و دوریم که کم کم شاهد بزرگ شدن مارال باشن ( حالا بیا خوبی کن) بیخیال . مارال جون دیروز واکسن داشت  از دیروز حالش بده ! فعلا هنوز تب داره و قطره استامینوفن میخوره البته به تجویز پزشکش . خیلی ترسیده و مدام داد میزنه و بهانه گیری میکنه   فعلا حال و هوا خوب نیست . بهتربشه دوباره میام . ...
28 بهمن 1392

پنجم

سلام - هفته ی بیش ازحد شلوغی دارم هرچی مشهد حوصله ام سرمیرفت بجاش داره اینجا جبران میشه و گاها وقت کم میارم  ازون روزا که درگیر تدارک مراسم عید مادربزرگم بودیم بعدش که تموم شد خبررسید یکی از اقوام داره از مکه میاد و مهمونی و ...  الانم که دوستان و فامیل که منتظر بودن مراسم مادربزرگم تموم بشه کم کم دارن واسه خونه دیدنی و... سرازیر میشن طرفم   آخه بعد از عروسی یراست رفتم مشهد و فامیلای یکم دورتر و دوستام نتونستن بیان اینه که مونده تا حالا     -  خلاصه اساسا سرم گرمه . مارال جون هم که بازیگوشتر از همیشش شده و با آدمای جدید و شلوغیای اطرافش حسابی ذوق میکنه      - حدودا دو هفته دی...
28 بهمن 1392

دوم

سلام + چند وقت بود که کم کم صداهایی شبیه به کلمه ی "آقا" از مارال جون میشنیدم اما اولین بار چهارم آذرماه آقارو کامل ادا کرد و ازون روز به بعد هروقت میگم بلافاصله تکرار میکنه   شنیدن اولین کلمه ی کامل ازش خیلی واسمون شیرین بود . آواهای بی معنی (البته واسه ما بزرگترها) زیاد داره اما یه کلمه ی کامل ...        + وسایل خونمون کم کم داره به کمک دوستام و مامانم جمع جور میشه تا دیگه کامل مستقر بشیم منم که باید مارال نگه دارم نمیتونم زیاد برم واسه کمک         + مارال همچنان با انگشتاش بازی میکنه تا شصتشو پیدا کنه جالب اینجاست که بقیه ی انگشتاشو قبول نمیکنه ، من اوائل فک...
28 بهمن 1392

اول

سلام با وبلاگ قبلی خداحافظی کردم و اومدم اینجا چون یجورایی محیطش با شرایط الانم همراه تر بود. اینجا یه خونه ی جدیه واسه من و مارال جونی، انشاا... تا وقتیکه بره مدرسه و خودش بتونه بیاد و بنویسه   دیشب اولین شب یلدای مارال جونی بود ، رفتیم به یاد هرسال خونه ی مادربزرگم (خدا رحمتشون کنه) همه ی فامیل بودن  شلوغ بود اما خوش گذشت ، من و آقای همسر هم خسته از اسباب کشیه این چندروزه تقریبا میشه گفت یه گوشه ولو بودیم  . ولی خستگیمون در رفت .    همه تک تک با مارال عکس گرفتیم و بعداز شام هم یه عکس دست جمعی . انشاا... اینجام مثل وبلاگ قبلی عکسای روزانشو میزارم .     عکس مارال جو...
28 بهمن 1392

ششم

سلام مارال اینروزا داره واسه ارشد میخونه     http://www.8pic.ir/images/44804671591332207255.jpg   آخه شانزدهم بهمن کنکور داره  ( چهار ماهه میشه و واکسن داره! )    جدیدا مارال جونم شروع کرده به سخنرانی  وقتی از بیرون میاد یا تلویزیون نگاه میکنه بعدش کلی واسم تعریف میکنه . از حرف زدنش فیلم گرفتم که انشاا... دفعه ی بعد میزارم ( فعلا باشید تو خماری ) ...
9 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مارال جونم می باشد